گفت و گو: توسعهی فرهنگی و فرهنگ توسعه
اشاره: متن زیر بخشی از گفتگویی با دکتر ناصر فکوهی است که سال 82 در نشریهی نمایهی پژوهش به چاپ رسیده است:
فرهنگ چیست؟
فرهنگ عبارت است از مجموعهای از ویژگیهای مادی و معنوی اکتسابی که از خلال فرآیند آموزش به افراد یک جامعه انتقال داده شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند.
توسعه و فرهنگ
در قرن نوزدهم اروپا خود را در رأس تمدن انسانی دانسته و فرهنگ را تنها در چنین موقعیتی قابل تحقق میدانست. به عبارت دیگر، میان فرهنگ و تمدن یک برابری نسبتا مطلق قائل بود و فرهنگ را حاصل کار یک جامعهی متمدن میدانست. از این رو، الگوی تمدنی خود را نیز به سراسر جهان تعمیم داد که تا اندازه زیادی از خلال فرآیند استعماری انجام گرفت. آن را نوعی جبر تاریخی در نظر میگرفت که نه تنها نکتهی منفی و نامناسبی در بر ندارد، بلکه به سود جوامع زیر استعمار نیز هست و آنها را از رکود تاریخی خارج کرده و با شتابی چند برابر بیشتر به سمت تمدن سوق خواهد داد. آنچه در اورپای قرن نوزدهم «تمدن» نامیده میشد، تا حد زیادی در جهان غرب به طور کل پس از جنگ جهانی دوم «توسعه» نامیده شد. با این تفاوت که در نظریههای توسعه بعد از جنگ تلاش شد که این توسعه تا جایی که ممکن بود شاخصسازی شده و این شاحصها عمدتاً شاخصهای مادی و قابل اندازه گیری باشد. بنابراین، گروهی از شاخص های کالبدی در زمینههایی چون تغذیه، بهداشت، آموزش و پرورش، مسکن، کار و... تدوین شدند و بر اساس آنها کشورهای جهان به کشورهای در حال توسعه (یا توسعه نیافته) و توسعهیافته تقسیم شدند. در این شاخصبندیها، فرهنگ نیز به عنوان بخشی از نیازهای انسانی در زمینهی معنوی شاخصبندی شد و بهعنوان مثال شاخصهایی برای خلاقیت فرهنگی همچون تعداد کتب، فیلمها و روزنامههای منتشر شده در هر کشوری و کیفیت آنها تدوین شدند. بنابراین، فرهنگ جزئی از پدیدهی عمومی توسعه به حساب آمد که باید از خلال چنین شاخصهایی درک می شد. دراین چارچوب، فرهنگ در تعریفی بسیار محدودتر از تعریف نخستین طبقهبندی شد و تنها برخی از فعالیت های انسانی درون آن جای گرفتند؛ در حالی که برخی از فعالیت های دیگر، نظیر فناوری، که عمیقاً فرهنگی هستند، از دایرهی تنگ این تعریف خارج شدند. با این وصف انسانشناسان هرگز این تفسیر تقلیلگرا را نپذیرفته و همواره بر آن بودند که رابطه توسعه به فرهنگ رابطه جزء به کل است و نه بر عکس. به عبارت دیگر، انسان شناسان بر این نکته تأکید کردند که توسعهی عمومی یک جامعه را باید به مثابهی تابعی از توسعهی فرهنگی آن جامعه در نظر گرفت و با این رویکرد به برنامه ریزی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی درآن جامعه دست زد.
تفاوت بین توسعه فرهنگی و فرهنگ توسعه
تفاوت بین این دو واژه به تفاوت اساسیای بر می گردد که میان یک دیدگاه توسعهگرا و یک دیدگاه فرهنگگرا می توان مشاهده کرد. در دیدگاه نخست، که تقریباً همان دیدگاه قرن نوزدهمی و دیدگاه پس از جنگ جهانی تا ابتدای دهه 1980 است، توسعه دارای یک مدل و الگوی مشخص به حساب می آید که همان توسعه اروپایی و نظامهای سرمایه داری لیبرال موجود درکشورهای این قاره است. بر همین اساس هم می توان برای دست یابی به چنین توسعه ای از چارچوب ها و الگوهای خاصی در فرهنگ پیروی کرد و آنها را رشد و گسرتش داد که بر این گونهها می توان نام «فرهنگ توسعه» گذاشت. بهعبارت دیگر، فرهنگ توسعه در این جا عبارت است از بهترین زمینههای فرهنگی مناسب برای امکان دادن به رشد توسعه اقتصادی اجتماعی با مدل از پیش تعیین شدهی مزبور. اما توسعهی فرهنگی می تواند (البته در یک تعبیر) بیشتر رویکردی عام و فرهنگگرایانه و انسانگرایانه از مفهوم توسعه را برساند. یعنی قایل شدن به جامعیت فرهنگ در جامعه و لزوم تأکید بر رشد فرهنگی به مثابهی پیششرط رشد عمومی جامعه. ممکن است کسی که از توسعه فرهنگی سخن می گوید صرفاً هدفش بحث دربارهی یکی از جنبه های توسعه در همان مفهوم اول باشد که گفتیم رویکردی تقلیلگرایانه نسبت به فرهنگ دارد. همه چیز به این نکته مربوط می شود که این مفاهیم در چارچوب های گفتمانی بهخصوصی انجام میگیرد.
پیش نیازهای فرهنگی توسعه
توسعه بدون توسعه فرهنگی هیچ معنایی ندارد. ما در یک معنی چیزی به جز توسعه فرهنگی نداریم. زیرا توسعه به اصطلاح فناورانه نیز خود یک توسعه فرهنگی است. منتها می توان پرسید کدام بحش های فرهنگ می توانند به عنوان زمینه های مناسب و آماده کننده برای رشد و شکوفایی توسعه عمومی یک جامعه مورد تاکید قرار بگیرند. در این صورت باید بدون شک بر تأمین نیازهای مادی جامعه حداقل بهصورت نسبی انگشت گذاشت که بدون آنها رسیدن به توسعه در سایر اشکال و ابعادش کاملاً خیالین است. اما اگر در این پرسش مراد تنها بخش های خاصی از فرهنگ باشد که عموماً آنها را در مقولهبندی های توسعهای مطرح می کنند، باید گفت که بدون شک مهم ترین پیشنیاز فرهنگی برای توسعه در هر جامعهای تعمیم یافتن قابلیت ها و توانایی های فرهنگی به بیشترین میزان ممکن در جامعه است که آن را می توان دموکراتیزاسیون فرهنگی نامید و این که فرهنگ از دایره تنگ و محدود گروهی خاص خارج شده و در اختیار همه اقشار جامعه قرار گیرد.
آیا فرهنگ امروز ایران را مناسب پذیرش توسعه می دانید؟
مشکل اساسی در جامعه کنونی ما وجود دارد و مانع از حرکت منطقی و پرشتاب روند توسعه می شود، تضاد و تعارض میان دو نیروی سنت و مدرنیته است که در این جامعه بر خلاف جوامع غربی رو در روی یکدیگر و بر ضد یکدیگر وارد عمل می شوند و نتیجه تقابل آنها تخریب محیط و نامناسب شدن آن محیط برای شکوفایی است. باید توجه داشت که دو مفهوم سنت و مدرنیته لزوماً با هم در تضاد نیستند. از لحاظ تاریخی در کشورهای توسعه یافته کنونی مدرنیته از دل سنت بیرون آمده و حاصل تحول یافتن تدریجی و هماهنگ شدن آن با محیط بوده است. اما در اکثر کشورهای در حال توسعه و از جمله در کشور ما این روند بهصورت فوق انجام نگرفته است و بر عکس سنت و مدرنیته دو سرچشه مجزا و متضاد داشتهاند. سنت از دورن ساختارهای گذشته جامعه ریشه گرفته و مدرنیته از بیرون و از ساختارهای متحول جوامع غربی. رو در رویی این دو نیرو در جامعه آن که سابقه آن به چند قرن پیش می رسد، سبب شده است که بسیاری از نیروها تلف شده و زمان پر ارزشی صرف مجادلات و درگیری هایی بسیار بی ارزش شود. دراین درگیری هیچ کسی لزوماً محق نبوده است. نتیجه در واقع آن بوده است که جامعه بسوی یک سردرگمی گسترده پیش رود که در اشکال و محتواهای مدرن و سنتی بشدت با یکدیگر ترکیب شده و موقعیت هایی خارج از انتظار با امکان مدیرت و کنترل بسیار محدود به وجود آورده است. در این شرایط و به همین دلیل ما ما نوعی بحران های هویتی گسترده و بسیار متغیر و پویا روبرو هستیم که بستر نامناسبی را برای توسعه به وجود می آورند. زیرا همیشه می توانند کمابیش به واکنش هایی کمابیش شدید از سوی سنت گرایان علیه مدرن ها و بر عکس بیانجامند. واکنشهایی کمابیش غیر عقلانی که در آنها حتی منافع کوتاه مدت خود واکنش گران نیز مورد توجه نبوده اند و صرفاً با نوعی فوران احساسات روبرو هستیم.
رابطهی دین و توسعه
دین علاوه برا ابعاد بسیار مهم معنوی و استعلایی خود که موضوع آن از تخصص ما خارج است، یکی از مهم ترین عوامل و محورهای انسجام دهنده به افراد هر جامعه ای نیز هست. تعلق و احساس هویت دینی که لزوماً با پایبندی به یک اخلاق دینی نیز همراه است، سبب می شود که افراد در زندگی اجتماعی خود کمابیش از یک الگوی رفتاری تبعیت کنند و یا لااقل نسبت به آن تمایل بیشتری داشته باشند و همین امر می تواند به صورت مناسبی برای کمک به توسعه و شکوفا ساختن آن به کار گرفته شود. به گمان من این فکر که جامعه مدرن با برخورداری از یک اخلاق مدنی، می تواند خود را از برخورداری از اخلاق دینی بی نیاز کند، چندان با توجه به تجربیات مطالعه شده قابل تأکید نیست. به عبارت دیگر، تضادی اساسی میان این دو نوع اخلاق وجود ندارد. کما این که بسیاری از نظریه پردازان و متفکران مدرن این دو نوع اخلاق در کنار یکدیگر و به عنوان مکملی برای یکدیگر وجود داشته اند. بنابراین شکی نیست که هر گونه ضربه خوردن دین منجر به تشدید بحران هویتی خواهد شد که پیشتر به آن اشاره کردم و به عکس کمک به عمیق شدن اندیشه ها و باورهای دینی و آزاد سازی های لازم در این زمینه بهترین امکان را برای ایجاد غنای هویتی به وجود می آورد که خود عاملی است که در شرایط کنونی جهان توسعه پایدار را محقق می سازد. توسعه پایدار توسعه ای است که رفاه و شکوفایی را تنها محدود به یک نسل نکرده و آن را به آیندگان نیز تعمیم می دهد. برای این کار، باید باور به چنین آینده ای وجود داشته باشد و این باور لزوماً شکلی متافیزیکی و ذهنی دارد که جز از خلال گروهی از باورهای دینی و اخلاقی امکانپذیر نیست. مشکل اساسی فردگرایی به نظر من ناسازگاری آن با مفاهیمی چون توسعه پایدار است که مسئله را به یک بن بست مغرنج می رسد.
کدام تحول مقدم بر دیگر تحولات است؟
تحولات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، روابطی علت و معلولی ندارند و به شکل پیچیده ای روابط موازی و تکمیل کننده دارند. مساله تقدم و تأخر تا اندازه زیادی در گروه موقعیت های خاص تاریخی اجتماعی یک جامعه است. درباره کشور ما به گمان من توسعه سیاسی بدون شک در اولویت قرار دارد. البته از توسعه سیاسی باید مفهومی عمیق درک کرد و که با مفهوم تقلیل گیرایی که آن را به سطح بالای قدرت محدود می کند متفاوت است. توسعه سیاسی در اینجا به معنای شایستهسالاری است.
منبع: مجله نمایه پژوهش، بهار و تابستان 1382، شماره 26 – 25، صفحه - 1 تا 14.
مصاحبه با فکوهی، ناصر؛ سعیدی،
علی اصغر؛ معیدفر، سعید؛ زارع، بیژن؛ مصاحبه کننده: شاه علیزاده، سوره.