منتشر شده در روزنامه جوان- سه شنبه 7 آبان ماه 92/ مشاهده به صورت عکس/ مشاهده به صورت pdf
تمام سعیاش را میکند فارسی را به لهجهی تهرانی صحبت کند؛
مبادا که تهلهجهاش باعث شود تهرانی نبودنش لو برود!
از ظاهرش هم برنمیآید اهل کجاست. وقتی به بهانهای سر صحبت
را با او باز میکنی، تازه دوزاریات جا میافتد که از جمله دانشجویانی است که
هنوز پا به تهران نگذاشته، از هویت قبلی خود بریده و سودای تهرانی شدن را در سر میپروراند.
اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، کم نیستند دانشجویانی که با
ورود به کلانشهرهای کشور و بهویژه تهران دچار این حالت خودباختگی و تهرانزدهگی
میشوند و تمام سعیشان را میکنند که تا حد ممکن در محیط فرهنگی شهر جدید جذب شده
و جزئی از آن شوند.
طبق آماری که سازمان ثبت احوال کشور منتشر کرده است، طی ده سال گذشته از میان دانشجویانی که برای تحصیل
وارد تهران شدهاند، بیش از 120 هزار نفر در تهران ماندهاند و به شهر خود برنگشتهاند.
این مسئله ناشی از جاذبههای شهری، اقتصادی و فرهنگی تهران است و تهدیدی جدی برای
هویتهای قومی و محلی به شمار میرود. در واقع دانشجوی شهرستانی با ورود به تهران،
با نوعی تناقض میان هویت محلی خود و عناصر هویتی موجود در فضای جدید مواجه شده و
این تناقضات هویتی، در اغلب موارد منجر به تغییرات رفتاری در او میگردد. این
تغییرات رفتاری خود را به شکل محسوسی در قالب نحوهی پوشش، تغییرات گویشی و زبانی،
تغییر در رفتارها و هنجارهای جنسیتی و تغییر در لایهی جهان بینی و ارزشی جوان
نشان میدهد.
اگر بخواهیم دربارهی علت و چرایی این پدیده صحبت کنیم،
مفهوم «سرمایهی فرهنگی» میتواند به ما کمک کند. سرمایهی فرهنگی در واقع عادات و
سبک زندگی فرد است که پیش از هر چیز، از محیطی که او در آن به دنیا آمده و بزرگ
شده است تأثیر میپذیرد. به تعبیر دیگر، همانطور که سرمایهی اقتصادی به داراییهای
اقتصادی فرد گفته میشود، سرمایهی فرهنگی نیز به داشتههای فرهنگی فرد اشاره دارد.
در جوامع جدید و بهواسطهی تأثیر رسانهها، سرمایهی
فرهنگی ارزشگذاری میشود؛ به این معنا که سبک زندگی خاصی به عنوان سبک زندگی
معیار به جامعه عرضه شده و سایر فرهنگها و سرمایههای فرهنگی، در قیاس با آن
سنجیده میشوند. بسته به اینکه یک فرهنگ خاص تا چه اندازه به فرهنگ معیار نزدیک
یا دور است، میزان مطلوب یا نامطلوب بودن آن مورد ارزیابی قرار میگیرد؛ این فرهنگ
معیار، همان سبک زندگی مدرن است که ویژگی اساسی آن مصرفگرایی، فردگرایی و لذتگرایی
است. این فرهنگ معیار از طریق رسانهها پیش از هر نقطهی دیگر به کلانشهرهای
کشورهای به اصطلاح جهان سوم راه مییابد و به دلیل تمرکزگرایی موجود در این جوامع،
فرهنگی که در مرکز قرار دارد، به عنوان فرهنگ معیار توسط رسانهها به باقی فضای
جامعه تذریق میشود.
پس از ذکر این مقدمه، به مسئلهی مورد نظر دربارهی
خودباختگی دانشجویان شهرستانی پس از ورود به شهرهای بزرگ و بهویژه تهران بازمیگردیم.
دانشجوی شهرستانی که متأثر از رسانهها و خصوصاً تلویزیون و
فیلمهای سینمایی سبک زندگی تهرانی را که مهمترین شاخصهی آن مصرفگرایی است، به
عنوان سبک زندگی معیار پذیرفته است، با ورود به کلانشهر از نزدیک با این سبک
زندگی مواجه میشود و پیش از هرچیز احساس «محرومیت نسبی» و «عقب ماندگی» به وی دست
میدهد.
این احساس، از یک طرف ناشی از تفاوتهای شدید اقتصادی و
تکنولوژیکی و تفاوت در سطح توسعه و خدمات شهری میان تهران و شهرستان اوست و از طرف
دیگر، ناشی از فاصلهی فرهنگی است که او میان خود و مردم کلانشهر احساس میکند؛ در
واقع فرهنگ خود را سطح پایینتر از فرهنگ کلانشهری که به آن وارد شده است میبیند.
هنگامی که این مسئله با شرایط خاص دانشجویی
از جمله دوری از خانواده و احساس آزادی نسبی و همینطور عدم اشتغال به کار و اوقات فراغت
کافی برای آزمودن مدلهای مختلف زندگی در میآمیزد، زمینهی لازم را برای تاثیر
پذیری فرد از مولفهها و عناصر فرهنگی کلانشهر فراهم میکند. در این شرایط و در
صورتی که مبانی فکری و بینشی فرد تاکنون قوام نیافته و محکم نشده باشد، فرد تحت
تاثیر محیط قرار گرفته؛ نسبت به شیوهی زندگی قبلی خود دچار بیگانگی میشود و در
درستی رفتارهای فرهنگی محل زندگی خود تردید میکند و حتی دامنهی این تردید ممکن
است به مبانی اعتقادی و رفتارهای دینی فرد هم کشیده شود.
نتیجه آنکه فرد تلاش میکند هرچه بیشتر خود را شبیه به
مردم کلانشهر نشان دهد و در شیوهی لباس پوشیدن، نحوهی ارتباط با جنس مخالف، نوع
تفریحات و سرگرمیها، گویش و شیوهی سخن گفتن و مانند اینها، دچار تغییرات زیادی
میشود؛ سعی میکند تهلهجهی خود را پنهان کند و به فارسیِ روان حرف بزند و بهجای
لباسهای ساده و معمولی، مدرنتر لباس بپوشد؛ اگر تا دیروز چادر سر میکرده یا از
پوشش مقنعه استفاده میکرده است، فشارهای فرهنگی او را وادار میکند از پوشش قبلی
خود دست بکشد و مثلاً بهجای مقنعه و مانتو، شال و بلوزشلوار بپوشد و در محیطهای
عمومی آرایش کند.
طُرفه آنکه این فرآیند به دلیل ضعف نهادهای فرهنگی دانشگاه
و تشکلهای دانشجویی در انتقال سبک زندگی دینی و شیوهی مواجههی درست دانشجوی
جدید الورود با فرهنگ کلانشهر، تشدید شده و نتیجهی آن فاصله گیری هر چه بیشتر
دانشجو با هویت محلی خویش است.
بنابراین، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که برای اصلاح این
فرآیند و پیشگیری از خودباختگی دانشجویان شهرستانی، راهکار بلندمدت و ساختاری، رفع
تمرکزگرایی موجود در کشور است که میتواند از طریق تقویت علمی دانشگاههای شهرستانها
محقق شود؛ جدای از اینکه دانشگاه در ایران به دلیل ریشه نداشتن در فرهنگ و هویت
ایرانی و وارداتی بودن آن، خود کانالی برای وابسته کردن فرهنگی جوان ایرانی و
تحقیر سرمایهی فرهنگی اوست و لذا بحث بومیسازی دانشگاهها باید نه در شعار؛ که
در عمل جدی گرفته شود.
موضوع دیگر، اصلاح فرآیندهای رسانهای کشور است که در آن
سبک زندگی کلانشهری و مصرفگرایانه به عنوان سبک زندگی معیار معرفی میشود و
فرهنگ مردم شهرستانی اگرهم جایگاهی داشته باشد، تنها نقشی حاشیهای و ابزاری دارد.
از جمله راهحلهای کوتاه مدت هم باید به تقویت سازوکارهای
فرهنگی نهادهای متولی و نیز تشکلها و گروههای دانشجویی اشاره کرد که میتواند
باعث کند شدن و یا توقف این روند شود.