چند کار کلاسی
- ۰ نظر
- ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۴۸
معرفی کتاب
عنوان کتاب: یادگاران (کتاب احمدی روشن)
نویسنده: مرتضی قاضی
سال نشر: 1391
انتشارات: روایت فتح؛ تهران
کتاب «احمدی روشن» دربردارنده صد خاطره از والدین، همسر، دوستان و نزدیکان شهید احمدی روشن است که به کوشش «مرتضی قاضی» به نگارش درآمده است. اگرچه معتقدم نباید از شهدا فرشته ساخت، ولی خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
معرفی و خلاصهی کتاب
عنوان کتاب: دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران (دورهی جمهوری اسلامی)
نویسنده: حسین بشیریه
سال نشر: 1387- چاپ پنجم
انتشارات: نگاه معاصر؛ تهران
یکی از لوازم کسب شناخت پیرامون پدیدههای اجتماعی، مطالعهی آنها از نظرگاهها و دیدگاههای متفاوت و گاه متخالف است. مطالعهی کتاب دکتر حسین بشیریه از این بابت میتواند مفید فایده باشد؛ در ادامه، نگاهی به برخی از دیدگاههای بشیریه در این کتاب خواهیم داشت.
معرفی کتاب
عنوان کتاب: منهای فقر
نویسنده: محمدرضا حکیمی
به کوشش: مرتضی کیا
سال نشر: 1392
انتشارات: الحیاه؛ تهران
چند ماه قبل، وقتی خبر انتشار کتاب «منهای فقر» را شنیدم، ناخودآگاه به یاد سال های اول دهه ی 80 افتادم که سخنرانی های آتشین درباره ی فقر و شکاف طبقاتی نقل محافل بود.
ده سال پیش، همان دوره ای که دهنمکی «فقر و فحشا» را می ساخت و حسن رحیم پور ازغدی سخنرانی های آتشین خود درباره حکومت علوی را از تریبون نماز جمعه ی تهران ایراد می کرد و برخی جریانات دانشجویی به فقر و بی عدالتی توجه نشان می دادند، این بچه حزب اللهی ها بودند که تندترین سخنان را در انتقاد از شکاف طبقاتی و فقر و فساد و تبعیض به زبان می آوردند و از ناکارآمدی های موجود انتقاد می کردند. و همین هم بود که عمدتاً بچه مذهبی ها - بخوانید حزب اللهی ها - پرچمدار عدالت خواهی شدند. اما بعد از آنکه دولت عوض شد و بعد از 8 سال سر دادن شعار عدالت شکاف فقیر و غنی کمتر که نشد؛ بیشتر هم شد، امروز کار به جایی رسیده است که اگر بچه مذهبی دم از فقر و بی عدالتی بزند، فوراً با انگشت به او هشت ساله ی احمدی نژاد را نشان خواهند داد و خواهند گفت: دیدیم در این هشت سال چه گلی به سر مملکت زدید! و شاید درست هم می گویند. همین مایی که حالا بعد از رای آوردن روحانی دوباره ژست انتقادی به خود گرفته ایم، خیلی زود یادمان رفته است روزهایی را که رئیس جمهور محبوبمان هر چه می کرد توجیه می کردیم و ککمان هم نمی گزید که فقر و گرانی امان مردم بیچاره را بریده است. حالا مشخص می شود که شعار عدالت خواهی ما بیش از آنکه برای مردم بوده باشد، برای حب و بغض های سیاسی مان بوده است!
خلاصه ی مطلب اینکه در این هشت ساله، نیت هر چه بود، در عمل در عرصه ی اقتصاد مملکت به گونه ای اداره شد که اغنیاء غنی تر و فقرا فقیرتر شدند؛ و بدا به حال رفتار های دوگانه ی ما که در آن سال ها هر جا ضعف مدیریتی بود، مدیران ممکلت را توجیه و تطهیر می کردیم و مشکلات را به ناف تحریم می بستیم و حالا که دولت روحانی به بهانه ی تحریم رفته است و با امریکای جهانخوار از در سازش درآمده است، صدایمان گوش فلک را کر کرده است که تحریم بهانه ای بیش نیست! و باز هم بدا به حال رفتارهای دوگانه ی ما!
حکیمی در منهای فقر به درستی به این نکته اشاره می کند که «در مسائل اجتماعی و ملموسات زندگی، حقایق خارجی ملاک است نه تصورات ذهنی ... .» (حکیمی 1392؛ ص 18).
اما واقعیت این است که ما در این سال ها به دست خود به سرمایه داران میدان دادیم و اجازه ی تأسیس بانک و بیمارستان خصوصی را صادر نمودیم و شکاف اغنیاء و فقرا را در جامعه افزون تر از همیشه کردیم. ما به این سخن امام(ره) توجه نکردیم که «اسلام اعلان جنگ کرده است با این سرمایه دارها ... نه این است که با آنها همراهی کرده تا مردم را بخورند» (صحیفه امام، جلد4، ص99).
مردم را یا زائده ی سرمایه داران و قدرتمندان نمودیم و یا اموال آنان، و افسار آنان، را به نهادهای شبه دولتی سپردیم. ما به نام دین و ولایت به ریاکاران و منفعت طلبان میدان دادیم؛ ما نظام اسلامی را به منافع افراد و گروه ها گره زدیم و در عین حال، دم از «مقاومت» هم زدیم! و وقتی مردم این شعار «مقاومت» ما را به سخره گرفتند، به مردم پشت کردیم و آنها را کودن و نادان خطاب کردیم!
حکیمی منهای فقر را برای آنهایی نوشته است که دیگر نمی خواهند کاستی ها و کم کاری ها و اشتباهات را توجیه کنند و گول ظواهر زیبا و فریبنده را بخورند. بحث های آتشین از فقر و شکاف طبقاتی شاید برای آنهایی که هنوز مانند ده سال پیش فکر می کنند قدیمی شده باشد، اما برای آنان که از تجربیات گذشته درس گرفته اند، حرف های نویی برای گفتن دارد.
خواندن این کتاب را به همه ی آنهایی که «درد» دارند و دغدغه ی انقلاب اسلامی، توصیه می کنیم.
تا کی باید برای حل مشکلات کشور چشم انتظار حکومت بنشینیم؟ تا کی باید در قبال اقدامات و عملکردهای مثبت و یا منفی واکنشی انفعالی داشته باشیم و در قبال عملکردها، تنها خوشحال یا ناراحت شویم؟ آیا نقش ما- یعنی گروه های مردمی- تنها محدود به حضور پای صندوق های رأی و شرکت در راهپیمایی های گوناگون است؟ آیا نقش گروه های مردمی در قبال مسائل کشور در مطالبه از قوای مختلفِ حکومت خلاصه می شود؟ آیا اگر بنشینیم و منتظر باشیم، مشکلات کشور به دست سیاسیون و مقامات برطرف خواهد شد؟ یا اینکه گره های کور مسائل کشور پیچیده تر و بغرنج تر خواهد گشت؟
آیا گروه های مردمی نمی توانند در عرصه های مختلف نقشی فعالانه ایفا نمایند؟ آیا گروه های مردمی برای ایفای نقش فعالانه باید چشم انتظار بنشینند تا دولت بودجه ای تصویب کند یا مجلس قانونی بگذارد یا فلان دستگاه حکومتی بخشنامه ای بفرستد؟ آیا برای جوشش باید چشم انتظار کسی نشست؟
در دورانی به سر می بریم که نهادهای بروکراتیک ناکارآمدی خود را اثبات کرده اند. فعالیت های فرهنگی نهادهای حکومتی به ویترین سازی و بیلان کاری مبدل شده است؛ کار فرهنگی به انتقادهای تند و تیز از وضعیت حجاب تقلیل یافته است و قوانین و لوایح گرهی را نگشوده اند. فرهنگ مصرفی توسط دستگاه های حکومتی و رسانه ملی در جامعه نهادینه شده است و امواج اقتصاد سرمایه داری، حتی روستاهای این مملکت را نیز با خود به یغما برده است. سرمایه داران و قدرتمندان، خویش را به جای مردم جا زده اند و جای گروه های مردمی را در اداره کشور گرفته اند. سیاسیون و رسانه های شان، سرگرم جنگ های زرگری خویش اند و دعوای اصولگرا و اصلاح طلب، دوباره سکه ی رایج شده است. انقلابی که روزی محرومین و مستضعفین صاحبانش بودند، چند سالی است به واسطه ی سیاست های اقتصادی نئولیبرال به ملک شخصی صاحبان سرمایه و قدرت مبدل شده است و سالهای سال است که سمت و سوی کشور از اقتصاد مردمی فاصله گرفته است. جهت گیری های کشور در عرصه سیاست خارجی تحت تأثیر تندباد آمد و شد دولت ها قرار گرفته است و نقش گروه های مردمی در صدور انقلاب، به بوته ی فراموشی سپرده شده است. در سالهای اخیر، با خصوصی کردن بخش های مختلف کشور- از بهداشت و درمان گرفته تا حمل و نقل و آموزش- مردم به زائده ی سرمایه دارن و یا دولت مبدل شده اند. بیمارستان های خصوصی شمال شهر، برای مراجعان ثروتمندشان فرش قرمز پهن کرده اند و محرومان و مستضعفان در بیمارستان های فکستنی جنوب شهر، از امروز حواله فردا می شوند. شعار عدالت هشت سالی است در بسیاری موارد به ضد خود بدل شده است و شعار اعتدال، تاکنون معنایی جز دنبال کردن مطامع سیاسی نیافته است.
پس خودمان باید برای خودمان کاری کنیم!
منتشر
شده در نشریه روز مردم- جمعه 6 دی ماه 92/ دریافت فایل pdf
»مردمی کردن اقتصاد» از کلیدواژههایی است که چند سالی است به کرّات از رسانهها و از زبان برخی مسئولین شنیده میشود؛ اما آنچه از این کلیدواژه مراد میشود، بیش از آنکه »مردمی« کردن اقتصاد باشد، واگذاری گلوگاههای اقتصادی کشور به «سرمایهداران» و «باندهای قدرت و ثروت» است.
مردمی که تا دیروز برای درمان بیمارانشان به بیمارستانهای دولتی و بیمههای درمانی چشم امید دوخته بودند، امروز با درهای بستهی بیمارستانها و بخشهای درمانی روبرو میشوند که به مدد خصوصی سازی بهداشت و درمان، تنها با واریز هزینههای کلان باز میشوند. هزینهی یک عمل جراحی ساده گاهی به قدری سنگین است که باید یکی از اعضای بدنشان را بفروشند تا عضو دیگر را درمان کنند؛ و در مقابل، صاحبان بیمارستانهای خصوصی و سرمایهداران، سرریز پولشان را خرج سفرهای تفریحی امریکا و اروپا میکنند.
دانشجویان محروم و طبقه متوسطی که برای قبولی در دورههای روزانهی دانشگاهها، ساعتها و روزها وقتشان را گذاشته اند تا توانستهاند در کنکور پذیرفته شوند، امروز در کنار خود دانشجویانی را میبینند که بیهیچ زحمتی و به مدد پرداخت 70-80 میلیون تومان وارد دانشگاه شدهاند و با خودروهای گران قیمتشان به همکلاسیهاشان فخر میفروشند.
بانکها و مؤسسات مالی، به مدد خصوصی سازیهای صورت گرفته در اقتصاد، مثل قارچ در هر کوچه و خیابان سبز شدهاند و سودهای کلانی را نصیب صاحبانشان میکنند.
و در این میان جای این پرسش مطرح میشود که اگر این کار مردمی کردن اقتصاد است، پس چرا مردم معمولی سهمی ندارند و هیچ چیز برایشان تغییر نکرده است؟
اقتصاد مردمی اقتصادی است که در آن محوریت نه با سرمایه های کلان، که با سرمایه های خُرد مردمی باشد؛ نه اینکه سرمایه های خُرد مردمی فقط در مصرف هزینه شود. مدل تعاونی، اگر نگاه درجه چندم به آن کنار گذاشته شود، شاید نمونه ای از اقتصاد مردمی باشد.
منتشر شده در روزنامه جوان - سه شنبه 26 آذر ماه 92/ مشاهده به صورت عکس/ مشاهده به صورت pdf
«دانشگاه در ایران» از جمله نهادهایی است که اگرچه اساساً برای التیام و بهبود مشکلات و مسائل اجتماعی شکل گرفته است، در بسیاری موارد خلاف فلسفهی وجودیاش عمل کرده و نقشی «شتابدهنده» را در مسائل اجتماعی ایفا نموده است. از جملهی این موضوعات، مسئلهی «افزایش سن ازدواج» در ایران و تبعات آن است.
گزارشهای سازمان ثبت احوال کشور حاکی از آن است که نرخ رشد ازدواج در سالهای اخیر، با روندآرامی هر ساله کاهش یافته است؛ به طوری که نسبت طلاق به ازدواج به ازای هر صد ازدواج از ۱۲.۵ طلاق در مقابل هر ۱۰۰ ازدواج در سال ۱۳۸۷ به ۱۸.۱ طلاق در مقابل هر ۱۰۰ ازدواج در سال ۱۳۹۱ افزایش یافته است. در مقابلِ کاهش آمار ازدواج، میزان طلاق روند صعودی به خود گرفته و نسبت آن به ازدواج با رشد نگران کنندهای مواجه شده است.
از طرف دیگر طبق آمار ارائه شده توسط سازمان ثبت احوال، میانگین سن ازدواج در کشور برای آقایان حدود 28 سال و برای خانمها حدود 22 سال بوده است. البته در نقاط شهری سن ازدواج برای خانمها به حدود 26 سال میرسد. این اعداد و ارقام هرچه باشد، از بالا بودن نامعقول سن تأهل خبر میدهد. اگر چه نمیتوان تأثیر مشکلات اقتصادی و بیکاری از سویی، سنتهای غلط ازدواج از سوی دیگر و خصوصاً خدمت طولانیمدت نظام وظیفه برای پسران را در افزایش سن ازدواج نادیده گرفت، مشکلات نظام آموزشی نیز نقشی شتاب دهنده در این زمینه ایفا نموده است.
اولین مسئله شاید گسترش بیحد و حصر تحصیلات دانشگاهی باشد که موجب به تأخیر افتادن ورود جوانان به عرصهی فعالیت اقتصادی شده است. در حال حاضر بیش از 5/3 میلیون دانشجو در دانشگاهها و موسسات آموزش عالی گوناگون کشور تحصیل میکنند که اغلب در مقطع سنی 20-25 سال قرار دارند و این به معنی ورود دیر هنگام جمعیت فوق به بازارکار است.
گذشته از ورودیهای بیحدوحساب دانشگاهها و موسسات آموزش عالی، توجه به این نکته نیز خالی از لطف نیست که بیش از نیمی از ورودیهای دانشگاهها را دختران تشکیل میدهند و این امر منجر به محدودتر شدن دایره همسرگزینی برای خانمها میشود.
دختران تحصیل کرده مایلند با پسران تحصیل کرده ازدواج کنند و وقتی در مقابل دختران تحصیل کرده، پسران تحصیل کردهای که دارای شغل هم باشند به میزان کافی وجود نداشته باشد، در بسیاری از موارد موجب افزایش سن ازدواج دختران و حتی گزینش تجرد قطعی از جانب آنان میگردد؛ با توجه به علاقهی همسر گزینی پسران ایرانی از میان دختران کوچکتر از خود، این مسئله تشدید نیز خواهد شد.
طولانی بودن سنوات آموزشی نیز در این میان نقشی قابل توجه ایفا میکند؛ چرا که موجب طولانیتر شدن فاصلهی جوانان با بازار کار میگردد. این در حالی است که برنامهی درسی دورههای دانشگاهی میتواند در سنوات معدودتری خلاصه شود. در کنار همهی این موارد، اهمیت محتوای درسی و کیفیت آموزشی در نظام دانشگاهی کشور را نیز نباید نادیده انگاشت. در این زمینه باید گفت مسائلی چون آموزش مهارتهای زندگی، محتوای درسی مشوق ازدواج زود هنگام و مانند آن کمتر جایی در برنامهی آموزشی دانشگاهها و موسسات آموزش عالی کشور دارند و در مقابل، محتوای درسی نظام آموزش عالی کشور، بهویژه در رشتههای علوم انسانی، مروج سبک زندگیِ غیر ایرانی- اسلامی است و روابط بدون ازدواج را نهادینه میکند.
البته در ترویج روابط بدون ازدواج دختر و پسر، نقش فضای فرهنگی حاکم بر دانشگاهها را نیز نباید از نظر دور داشت؛ مسئلهای که حاکی از کمتوانیِ مجموعههای فرهنگی وزارت علوم، تشکلهای دانشجویی و سایر نهادهای فرهنگی مستقر در دانشگاه است. روابط بدون ازدواج دختر و پسر خود از عواملی است که زمینه را برای خودداری جوانان از ازدواج و تشکیل خانواده فراهم میکند.
مسائلی که بحث آن رفت، ایجاب میکند که دانشگاهها و نهادهای مرتبط، سیاستگذاری های منظم و هدفداری در جهت التیام و بهبود این مشکلات داشته باشند؛ اما با کمال تأسف باید به این نکته اذعان کرد که کارنامهی دانشگاهها و نهادهای مرتبط، در این زمینه بههیچ وجه قابل قبول نیست. از جملهی این موارد میتوان به ضعف مشوقهای ازدواج برای جوانان دانشجو اشاره کرد. سیاستِ گسترش خوابگاههای متأهلی که میتوانست گامی در راستای حل مشکل مسکن دانشجویان تازه ازدواج کرده باشد، اکنون قربانیِ نگاههای سرمایهمحور و اقتصاد زدهی مدیران دانشگاهها شده است و دیگر چنین هزینهکرد هایی برای دانشگاهها «نمیصرفد»! البته در شرایطی که نظام دانشگاهی کشور شتابِ شگفت آوری به سوی خصوصی سازی- بخوانید پولی شدن- پیدا کرده است و در کنار گسترش آموزشهای آزاد امکانات رفاهی دانشجویی نیز با روندی خزنده به بخش خصوصی واگذار میشود، نباید هم انتظار تفکر فرهنگی از مدیران آموزش عالی کشور داشت. وامهای ازدواج دانشجویی نیز که زمانی انگیزهای هر چند کمرمق و مقطعی برای دانشجویان مایل به ازدواج ایجاد میکرد، اکنون به یک سفر زیارتی و یا برگزاری جشنی دستهجمعی تقلیل یافته است. در کنار این موارد، با تغییر دولت و کنار گذاشته شدن طرح مسکن مهر -که انگیزهای برای ازدواج جوانان فراهم مینمود- شرایط برای خطر کردن جوانان و قدم گذاشتن در عرصهی مسئولیت پذیری اجتماعی سختتر شده و دور از انتظار نیست اگر جوانان عطای ازدواج را به لقایش ببخشند!
در کنار چاره اندیشی برای مسائل فوق، دانشگاهها میتوانند با پرداخت حقوق مکفی به دانشجویان در ازای انجام امور پژوهشی و سایر امور دانشگاهی، بخشی از مشکلات اقتصادی دانشجویان را برطرف کنند. نهادهای فرهنگی دانشگاه و خصوصاً نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها نیز باید سازوکاری برای ایجاد زمینهی آشنایی دختران و پسران هم کفو و مشاورههای همهجانبهی ازدواج فراهم آورند و از این طریق راه را برای ازدواج دانشجویان هموار نمایند.
در پایان، با توجه به نکاتی که ذکر آن رفت، بایستی این سوال را از مسئولین آموزش عالی کشور پرسید که در سیاست گذاری برای کاهش سن ازدواج، افزایش میزان ازدواج و حل مشکلات پیش روی آن، «دانشگاه کجا ایستاده است»؟
* آمارهای ذکر شده، از گزارش مدیرکل دفتر آمار و اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال کشور که در مهرماه جاری در رسانههای گروهی منتشر شده گرفته شده است.
دوران دانشجویی ام در کرمان- که پنج سالی طول کشید- برایم خاطرات و تجربیات شیرین فراوانی داشت. یکی از این خاطرات، همراهی با دوستان جهادی دانشگاه بود. تابستان 87 اولین اردوی جهادی استخوان دارِ جهادی های دانشگاه شهید باهنر کرمان در روستای دازان از منطقه نمداد برگزار شد و بعد از آن بود که ستاد اردوی جهادی دانشگاه شهید باهنر کرمان سر و سامان گرفت.
تابستان 88 دومین جهادی در روستای کنج کسور شکل گرفت و تابستان 89، نهضت آباد کلیتو میهمان بچه های جهادی بود.
این آخرین تماس از نزدیک من با بچه های جهادی بود و بعد از آن به دلیل کنکور ارشد و بعد هم فارغ التحصیلی و عزیمت از کرمان، تنها وبلاگ بچه های جهادی را می دیدم و وصف کارشان را می شنیدم.
اما جهادی به قدری برای من- و سایر دوستانم- شیرین بود که حیفم آمد لااقل به حد جرعه ای از آن یادگاری بر ندارم. مثل حاجیان که وقتی پای حوض زمزم می رسند، قمقمه ای آب به یادگار می آورند. قمقمه ی آب من یادداشت های پراکنده ای بود که در طول اردوی سال 89 برداشتم و مدتها دنبال فرصتی بودم تا یادداشت ها را تدوین کنم و در قالب جزوه ای منتشر کنم؛ تا هم خودم با دیدن و خواندن خاطرات به یاد شور و شعف آن ایام بیفتم و هم شاید دیگرانی پیدا شوند که خاطرات به کارشان بیاید و از تجربیات کار دوستان جهادی آن سال ها استفاده کنند.
این فرصت سر انجام تابستان 92 دست داد و توانستم خاطرات را در قالب جزوه ای منسجم کنم. قصدم این بود که دفترچه خاطراتم به اردوی تابستان 92 برسد که بحمدالله رسید.
حال و بعد از گذشت چند ماهی از تدوین جزوه، فایلش را جهت دانلود در اختیار دوستان عزیزم قرار می دهم. امید که دوستان بتوانند استفاده کنند.
دانلود فایل pdf خاطرات اردوی جهادی با عنوان «قافله ای که هنوز هم خاکی است»
معرفی کتاب
عنوان کتاب: شخم در مزرعه
نویسنده: محسن حسام مظاهری
سال نشر: 1389
انتشارات: آرما؛ اصفهان
محسن حسام مظاهری، در نشریهی هابیل سلسله مقالاتی نسبتا جنجالی در باب دفاع مقدس و با نگاه جامعه شناختی مینوشت که حالا هماین مقالات را ویرایشی کرده است و در کتابی تحت عنوان «شخم در مزرعه» منتشر نموده است.
محسن حسام در این کتاب میگوید بعد از انقلاب و کشته شدن متفکرین انقلاب اسلام، رویکرد عقلانی به انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به کناری رفت و رویکرد احساسی جای آن را گرفت. محسن حسام که این روند را یکی از مسائل اساسی جمهوری اسلامی میداند، بر این عقیده است که «تا کی از جنگ سرودن؛ بس نیست»؟
معرفی کتاب
عنوان کتاب: حجاب بیججاب
نویسنده: محمدرضا زائری
سال نشر: 1390
انتشارات: آرما؛ اصفهان
محمدرضا زائری در «حجاب بی حجاب» بیحجاب و بیپرده از برخوردهای سطحی و سیاسی با مسئلهی حجاب میگوید و خیلی صریح از «گشت ارشاد» انتقاد میکند. زائری معتقد است فضای استثنایی اول انقلاب موقعیتی داشت که الزام عمومی به حجاب را پذیرفت؛ اما پس از آن باید کار فرهنگی و آموزشی در زمینهی حجاب اسلامی صورت میگرفت که انجام نشد و در عوض به تا دلت بخواهد حرف زده شد و شعار داده شد و به موضوع فرهنگیِ حجاب سیاسی نگاه شد؛ دریغ از اینکه محتوایی متناسب با انقلاب اسلامی و اقتضائات حکومت جمهوری اسلامی تولید شود. اضافه کنید به همهی اینها تهاجم و شبیخون فرهنگی دشمن را.
وی در بخشی از کتاب پرسشی منطقی از امامان جمعه و علما میپرسد و آن اینکه «آیا در کنار مشکلاتی همچون بدحجابی و دختربازی و فیلمهای هالیوودی و شبکههای ماهوارهای و رابطهی محرم و نامحرم و چاپ مطلبی در نشریهای دانشجویی و قضا شدن نماز صبح و توهین به روحانیت و ... که معتقدیم هیچیک، بیاهمیت و ناچیز نیست، مشکلات بیاهمیت و ناچیزی! مثل بیعدالتی و فقر و فساد اداری و رشوه و پارتیبازی و آهِ مظلوم و سرکوب انتقادهای ساده و دروغ و غیبت و بازی با آبروی مردم و بیحرمتی به مومنان و بیاعتمادی مخاطب و سلب باورهای عمومی و ..، نیز جایی برای نگرانی و حساسیت دارد یا نه؟» و به اولویت گذاریهای تریبون داران و ائمهی جمعه انتقاد میکند.
زیباترین فصل کتاب، عنوانی جذاب هم دارد: «اگر رضاخان توانست، ما هم میتوانیم»! زائری در این فصل خودسانسوری غالب بر فضای مذهبیون و مصلحت اندیشیهای کاذب را به کناری مینهد و نهیب میزند: